عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم وپارو زنان سوی تو فرستادم وقتی به ساحل نگاه تو رسید تو چشمانت را بستی و قایقم ، غرق شد .
فریادم را خاموش می خواهند
و احساسم را مرده
احساسم به مانند زلال آب جویباری گردیده که کودکی برای بازی، نه برای کنجکاوی مشتی خاک به درونش می ریزد
احساسم را این چنین می بینند و این چنین می خواهند
چه باید کرد،
دستهایت تکیه گاهم بود و نیست
عشق تو پشت و پناهم بود و نیست
حیف!آن وقتی که عاشق شد دلم
چیز سبزی در نگاهم بود و نیست
عشق این سرمایه بازار دل
آب این روی سیاهم بود و نیست
یاد ان ایام مشتاقی بخیر
عاشقی تنها گناهم بود و نیست
بازم غمگین ولی خوندنی .من بازم به وبلاگت سر میزنم.
اینا حرفای دلمه ممنون که می خونی .اگه تو نخونی ..........................
خوشم امدزندگی ارزش هیچیو نداره حتی عاشق شدن
نه اینجورا هم نیست بستگی داره زندگیو چه جوری ببینی و در کنار کی باشی.