مهربانی را در نگاه کودکی دیدم که آبنباتش را به دریا انداخت تا آب دریا هم شیرین شود ******* | |
انگشتان نرم و پر طراوت باران که به شیشه پنجره اتاق میخورد از آن حالت خلسه بیرون میآیم پشت پنجره می ایستم و به خونرنگ پهنه آسمان و اشکهای ناب که با سخاوتی وصف ناشدنی بر گرده زمین میریزد چشم میدوزم دستم را ستون چانه کرده و به رازهایی می اندیشم که شب پردهدار آن است رازهایی که شیطنتهای من لایه ای به روی آن کشیده تا احدی از آن بویی نبرد.
یلدایم از چیزی تهی بود کاش واسه دوست داشتنم یه حدی وجود داشت.اخه بینهایت یعنی چه قدر ؟ همیشه ارزو میکنم که کاش می شد تمومه حرفاواحساس ادمهارو از نگاهشون فهمید. بعضی ها میگن عشق یه احساس واقعی که معنی دوستاشتن زیر مجموعه ی از این احساس هاس ولی من میگم عشق وجود نداره و اون چیزی رو که ما بهش میگیم عشق همون احساس دوستاشتنه یه عاشق برای معشوق شاید هر کاری بکنه ولی وقتی به مانعی برخورد کنه سرد میشه بهتره بگم تا حالا این احساس فدا شدن برای معشوق رو تو کتابهای شعر و داستان های غیر واقعی از عشق شنیدم. ولی تو دوستاشتن آدم برای طرف مقابل می جنگه تا بهش برسه با این حرف موافقم برای همین من به عشق اعتقاد ندارم. چون آدم برای رسیدن به چیزی که دوسش داره باید با مشکلات بجنگه. مگه میشه آدم چیزی رو که این همه براش مهمه و با تمامه وجود دوسش داره رو بدون زحمت بهش برسه. اگه آدم واقعآ کسی رو که دوست داره و براش مهمه.. بایدبه خاطر اون از خیلی از چیزهایه دیگشم که براش مهمه بگذره. میدونی اگه تمومه دنیارو داشته باشی ولی اون کسی رو که دوسش داری رو نداشته باشی ...هیچی نداری. همیشه احساس تنهایی میکنی.همیشه تو وجودت یه جای خالی احساس میکنی که با هیچ چیزه دیگه ای پر نمیشه. و تا وقتی که زنده ای هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه جایی اونو برات بگیره. فقط اونی که دوسش داری میتونه......فقط اون
|