منتظر نباش که شبی بشنوی ، از این دلبستگی های ساده بریده ام!
که عزیز بارانی ام را ، در جاده ای جا گذاشتم! یا دز آسمان ،به ستاره ی
دیگری سلام کردم!توقعی از تو ندارم ! اگر دوست نداری در همان دامنه ی
دور دریا بمان ! هر جور راحتی !
باران زده ی من ! همین سوسوی تو از آن سوی پرده ی دوری برای
روشن کردن اتاق تنهایی ام کافی است ، من که اینجا کاری نمی کنم .
فقط گهگاه گمان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم همین!
این کار هم که نور نمی خواهد . می دانم که به حرفهایم می خندی.