واژه ها را زیرو رو میکنم ولی...
حرف جدیدی پیدا نمیکنم که محبتم را سزاوار باشد.
نگاه،خاطره ها،خنده ها و اشک ها
هیچ کدام افاقه ی ماندنت نبود.
نمان، برو تا زمان همه چیز را حل کند.
مثل همین قندی که درون چای دلتنگیم هم میزنم.
خسته ام از آن همه احساس و عشق،ولی تو چه کردی؟؟؟
مرا به خاطره ها سپردی.
خاطرات منو تو با ارزش تر از آن بودن که برای دیگران درس عبرت شوند!
کاش میشد روزهارو برگردوند به عقب ،خیلی عقب.
حالا که گذشته دلم رو تکه تکه میکنم و هر تکه اش رو پیش روم میزارم
و به یاد تموم روزهای از دست رفته که همش با دلتنگی بود آنها رو بو میکنم
تا شاید خاطراتی که لابه لای آنها جا گذاشتم، به یاد بیاورم
و بفهمم اگر چه دیوار کاهگلی عمرم رو به ویرانیست و هیچ دغدغه ای ندارم
اما روزی عطش زیستن داشتم
slm age dost dashti az webloge man didan kon webloge qashangi dashti ..................
سلام
مرسی که سر زدی
چشم میام حتما