نشسته ام به سوگ امیدهایی که زیر اوار دروغین عاطفه مدفون شده اند
درست مثل روحم
درست مثل احساسم
دارم از درد میمیرم.
درد تازیانه های سوزنده ی زندگی
درد حرفهای برنده
درد تنهایی... آه
تاریکی شبهای بی ستاره ام رو فرو میبرم به امید رسیدن به صبح
خیره میشوم به تصویر شکسته خودم در اینه وسکوت میکنم.
تا ابدیت را پر کنم از ایهام بودنم.
اب میشوم و میچکم.
جاری میشوم بر تن تب آلود زندگی
میخواهم روح را بکوبم به تن سیمانی نا مردمی ها
میخواهم بشکنم،خاک شوم و بریزم به زیر پای عابران
و انها همچنان بگذرن از من
به همین سادگی...
چه خووووووووووب که غصه هاتون خوابن....
خیلی زیبا بود
چرا اینقدر دلگیر ؟
saKhte HarFE del Ro zADAn
شاید روزی امید هایت باز جوانه زد خدا را چه دیدی
سلام داداشم
دعام کن شاید شد.
چرا نمیشه برات نظر بزارم !!!!!!!!!!
ممنون از وقتی که برام میزاری داداش
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام بر احد عزیز
چطوری ؟
من تازه برگشتم . مثل همیشه . حتما به وبلاگ تابستونه ی من سربزن
اگر میدونستی زندگی شاد چه نعمتیه ، همهی غم هاتو سربنیست میکردی . همه غم دارن ولی نباید بهش تا این اندازه بها داد . یکم شاد باش دیگه ....
سلاااااااااااااااام به رویه ماهت
خوش اومدی
الان میام حتما
میخوام سر بنیست کنم ولی نمیشه
شاید راهشو بلد نیستم
مرسی اومدی
سلااااااااااااااام
هزارو سیصدتا سلام
احوال آقا احد خودمون چطوره ؟
چطوری پهلوون ؟
چه میکنی با تصمیم جدیدت ؟
هروقت میام اینجا غم همه وجودمو میگیره ... یکم شاد باش
سلااااااااااااااااااااااااام
من خوبم شما چطور؟
تصمیم گرفتم شاد باشم
خدا ب خیر کنه