اگر کسی تو را با تمام مهربانی هایت دوست نداشت دلگیر مباش
تو با تمام مهربانیهات زیبا ترین معصوم دنیایی
من خدایی را میشناسم که ابر رحمتش را به زمین و زمان باریده
اما یکی سپاسش میگوید و هزار نفر کفر
چرا میپنداری باید تو را بهتر از خدا قدردانی کنند
پس نرنج از ناسپاسیشان
و برای شادیشان بکوش
با مهربانی روحت ارام میگیرد
تو با مهرت بال و پر میگیری
خوبی دلیل جاودانی تو خواهد بود.
از ولایت ساده ی چشمان من
تا شهر پر دروغ دل تو فاصله بسیار است
در خواب دهکده ی من علف هرز نمیروید
اما ... .
کابوس شبهای تو از چشمان هرزت میگوید
من نقش یاس نگاهم راه به زمین میدوزم
اما تو نگاهت را به هر چیز و هر کس.
کی بیدار خواهی شد؟
شته هایی که آرام آرام شاه توت دلت را میخورند
آخرش یک روز یک جا آبرویت را میبرند.
باورم نمیشود این تویی؟
دلسردم از عشق حتی خودم را دیگر تکرار نمی کنم
لبخند خیس بوسه هایت را نثار کدام لحضه کردی
که مرا ندیدی... !!!
تمام خانه ام را دزد برده این تمام من است
که تو را میسراید...
به بیت آخر رسیده ام
از وقتی که رفته ای آواز دل شیدایم به گوش عرشیان رسیده
امشب آخرین شب است که تورا می نویسم
شاعر به انتها رسید.
++++++++++++++++++++++++++++++
آ...شق را این گونه بنویسید.
چونکه همیشه سرش کلاه میرود.
دلم برای کسی تنگ است که بی من ما بود.
همه میگویند که خوبی، میدانم که نیستم .
همه میگویند التماس دعا و در نگاهشان
التماس هست،توقع هست.
تعجب میکنم که چرا اینگونه رفتار میکنند!
این همه بدی را نمیبینند،مرا بیرون نمی اندازند و ناسزایم نمیگویند.
بس که سیاه کاریهایم را پنهان میکنی.
آبروداریهایت خجالت زده ام میکند.
بهترین پرده پوش عالم
بی هیچ صدائی می آیند
زمانی که نمی دانی
در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و...
بی هیج نشانی از دلت می گریزند
تا تمام چیزی که به یاد می آوری
حسرتی باشد به درازای زندگی
چه قدر بی رحمند رویاهـا...
داروهای تلخ را با روپوش شیرین میپوشانیم
چرا حقیقت را با لباسهای زیبا نپوشانیم.
چرخهای سنگین و زنگ زده ی زندگی
با دستهای نامرئی امید میچرخند.
آنان که تجربه های گذشته را به خاطر نمیاورند
محکوم به تکرار اشتباه هستند.
هرگاه نتوانستی اشتباهی را ببخشی بدان که
از کوچکی قلب توست، نه از بزرگی اشتباه .
وقتی به چیزی میرسی بنگر که در ازای آن
از چه گذشته ای.
خدایا...
آن زمان که همگان تنهایمان میگذارند
تنها حضور تو تنهایی را طراوت میبخشد
تنهایمان مگذار.
ای فریادرس هر که فریادرس ندارد
چه بی راهه میروند آنان که جز تو فریادرس میجویند.
و چه بی جواب میمانند آنان که غیر تورا صدا میزنند.
پروردگارا خودت به فریادمان برس
خدایا به آنان که نمیدانند بیاموز که بدانند
و به آنان که میدانند بیاموز که عمل کنند
ای حلال مشکلات پنهان
درمان آن دردها که به هیچ کس نمی توان گفت در دستهای توست
مارا محتاج دستهای دردناشناس مکن.
ماهی های شهر ما از کوسه وحشی ترن
بره های این حوالی گرگ را هم میدرند
در پس این زندگی که هزارا شکارچی در کمین است
زنده باد قفس که از همه محکمتر است
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست.
قطار می رود...
تو می روی ...
تمام ایستگاه می رود ...
و من چقدر ساده ام که سالهای سال
در انتظار تو!!!
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه تکیه داده ام!
گاهی که دلم
به اندازه ی تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش می کنم
اما دریغ که گریه ی ، دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند
با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهل فصل دست کم یکی که بهار است من هنــوز تورا دارم.
کلبه ی غریبیم را پیدا کن کنار بید مجنون خزان زده
و کنار مرداب آرزوهای رنگیم.
در کلبه را باز کن به سراغ بغض خیس پنجره برو
حریر غمش را کنار بزن
مرا خواهی دید...
با بغض کویری که غرق عصاره انتظار است
پشت دیوار دردهایم نشسته ام.
می بخشم کسانی را که هر چه خواستند با من,با دلم,با احساسم کردند.
و مرا در دور دست خودم تنها گذاشتند.
و من امروز به پایان خودم نزدیکم.
پروردگارا به من بیاموز تا اهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند...
اول از همه برایت آرزو مندم که عاشق شوی
و اگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد.
و اگر اینگونه نیست تنهاییت کوتاه باشد و پس از تنهاییت نفرت از کسی نیابی
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید اما..
اگر پیش امد بدانی چگونه بدور ار ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی از جمله دوستانی
بد و ناپایدار.
برخی نا دوست و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد
چون زندگی بدین گونه است
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی نه کم و نه زیاد
درست به اندازه تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند
که دست کم یکی از انها اعتراضش به حق باشد تا که زیاده به خودت غره نشوی.
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کار ساده ایست.بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربرد درست صبوریت. برای دیگران نمونه شوی.
امیدوارم اگر جوان هستی خیلی باشتاب رسیده نشوی
و اگر رسیده ای به جوان نمایی اصرار نورزی
و اگر پیری تسلیم ناامیدی نشوی زیرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش رادارد و لازم است بگذاریم درما جریان یابند
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی
و به آواز سهره ای گوش کنی
وقتیکه آوای سحرگاهیش راسر میدهد زیرا که به این طریق احساس زیبایی را
به رایگان خواهی یافت.
افزون بر این آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی
این مال من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگریست
اگر همه سخنانی را که گفتم فراهم شد دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم
چه خوبه آدم عاقلانه فکر کنه.
این روزا چه آدمایی پیدا میشن!!فکر میکنن دنیا منتظر دستور اوناس.
آترو
==========================
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی
نگاه مردم بیگانه در دل غربت
به چشم خسته من تیر می شود گاهی
به بلاهت آبی دریا یک روز یک بهار خندیدم...
به حماقت بی رنگم کسی نیست یک زمستان گریه کند
من از سمت جنگل سوخته به سوی تو فریاد میزنم.
پیامبری از کنار خانه ما گذشت
باران گرفت
مادرم گفت چه بارانی
پدرم گفت بهار است
و ما نمیدانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است
کاش میدانستیم هر روز پیامبری از کنار خانه ما میگذرد
کاش میدانستیم بهشت همان قلب کوچک ماست.
معبودا مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای آگاه و راضی کن
تا کوچکی چیزی که ندارم آرامشم را به هم نریزد
++++++++++++++++++++
کوچک باش و عاشق که عشق خود میداند
آیین بزرگ کردنت را