وقتی که می رفتیم با پای پیاده
گفتی فقط یادت باشه یه دوستی ساده
هیچ حسی نباشه، هیچ عشقی نباشه
یه روز خواستیم جدا بشیم بریم خیلی ساده
این بارون چشمام تمومی نداره
آخه دلم برای تو یه بی قراره
گفتی نمی خوامت؛ عاشقت نمی شم
گریه هاتم دیگه برام فایده نداره
اما من واسه تو میمردم
دوسم نداشتی غصه می خوردم
گفتی منو می خوای چیکار
تنها برو هرجا می خوای..... برو
وقتی که می رفتیم با پای پیاده
گفتی فقط یادت باشه یه دوستی ساده
هیچ حسی نباشه، هیچ عشقی نباشه
یه روز خواستیم جدا بشیم بریم خیلی ساده
واسه تو میمردم،غصه ت رو می خوردم
یواشکی عکست رو با خودم می بردم
تا صبح می شستم کنار عکست
بیدار می موندم، غصه ت رو می خوردم
DDH
عشقی که در یک نگاه...
وجودی را به آتش میکشد
در نیم نگاه به سردی قطب جنوب خواهد شد!
*****************************************
هرگز برایت از دوست داشتنم حرفی نخواهم زد
از جرقه های محبتی که هر لحظه بر دلم میزنی ،
از گرمای کلامی که وقت گفتنت در دل خود احساس میکنم
هرگز
هرگز برایت نخواهم گفت
ازآن سیب سرخ پنهانی که به سویت دراز کرده ام
و از آن دستی که ...
هرگز برایت نخواهم گفت
شاید تو خود روزی بخوانی دوست داشتنم را
از دلتنگ شدنم
از انتظارم
از سکوتم
از بی کلام شدنم
شاید تو روزی همه چیز را بیابی
در سطر سطر نوشته هایم
و در تکه تکه لحظه هایم
شاید روزی میان تمام بیتفاوتی هایم
دریابی معنای عمیق « دوست داشتن بی آنکه دوست بداند »
امشب هم آرزوی تو را دارم
و تو باز خفته ای
و باز آسمان تاریک است
و هوا هم دیگر سرد است
تا دیدار فردایمان راهی نمانده است
و من دارم می سوزم
و کسی نیست تا نفسی تازه در من بدمد
و باز آرزوی تو و دستانت را دارم
و دلم را تا ابد
تا آن زمان که فرشتگان ملکوت
در واقعیت به زمین نفرین شده می آیند
به تو می سپارم
و تو
نمی دانم
که آن را زیر پاهایت خواهی گذاشت.........؟؟؟
یا نه...
من اینک از ته دل باز می گویم
کلامم را
و شعرم را
برایت راز می گویم
تو ای نیلوفر زیبا
تو ای تنها و بی همتا
چنان در سحر زیبایی کلامت
مانده ام مفتون
چنان با حرف حرف شعر تو
جدا گشتم از این گردون
که دیگر هیچ حرفی جز کلام
دوستت دارم
نمی دانم
نمی خواهم
نمی خواهم دگر این گیتی پست دغل پرور
که دیگر من تورا دارم
به استقبال تو این بی زبون آمد
برایت هدیه ایی دارد
اگر چه کوچک و کم قدر
که شاید در نظر آید
و آن جانی ست ناقابل
که در پیش توقربان است
یکی شکرانه کوچک
برای عهد و پیمان است
------------------------------------------------------
دوست دارم فنجونکم
بازهم ازتوشعرمی نویسم ای ستاره سحرم
ازشبی که رسیدی به خواب های خیس و تَرَم
بعد از خدا تو را می ستایم ...عشق اولُ آخرم
خیلی دوست دارم فنجونکم
عید همگی مبارک
امیدوارم تو سال نو به همه ی آرزوهاتون برسین
و روزای خیلی خیلی خوب و
لحظات بسیار شیرینی رو پیش رو داشته باشین
مخصوصا پیشی ملوسم
با تمام وجود دعا میکنم که دیگه هیچ وقت مریض نشه
واونم به همه ی خواسته هاش برسه
عیدت مبارک مهربون جووووووون
وای مرسی دل نوشته هات خیلی قشنگه،دستت درد نکنه ببخشید از بس خوشم امد یادم رفت سلام کنم
سلام... سلامی که یکم بوی خداحافظی میده...
آره... خداحافظی ... خداحافظی از جمع شما... تازه داشتم بهتون عادت میکردم ، ولی چاره چیه باید برم ...
کوله بارم رو بستم ... عازم سفرم ... سفر به چزابه ...
بابا حالا نمیخواد گریه کنید.. شاید خدا خواست برگشتم....
خوب دیگه چی میشه کرد این گوسفندی که دم خونه همه بع بع میکنه.میدونی سال 85 رو هیچ وقت فراموش نمیکنم.
تنها سالی بود که احساس کردم دارم زندگی میکنم.تنها سالی بود که از اطرافیانم چیزی یاد گرفتم
اومدم از همه خداحافظی کنم و برم ... همه اونایی که خیلی ازشون دور بودم ولی مثل نزدیک ترین کسام بودن...
همه اونایی که خیلی بهم نزدیک بودن ولی .......
فقط یادتون باشه ...خودم که نمیتونم عمل کنم.ولی شماهابا هر کسی مثل خودش رفتار کنین.محبت رو با محبت..دوست داشتن رو با دوست داشتن..خوبی رو با خوبی و حتی بدی رو با بدی جواب بدین.
من که خودم هیچ وقت نمی تونم این رو عملی کنم چون فکرمیکنم خیلی سخته بخوای بدی کسی رو با بدی جواب بدی.
فکر میکنم اگه بدی رو با خوبی جواب بدی بهتر باشه .البته همه مثل هم فکر نمی کنن.ولی شما انجام بدین حتمآ نتیجه ی خوبش رو میبینین.
با هر کس مثل خودش رفتار کنین.
بچه ها یه رازو واستون بگم.این چند روزه به اندازه ی تمومه تنهاییام به اندازه ی تموم دل تنگیام از خودم حالم بهم خورد.
میدونین چرا؟واسه اینکه هرچی خودمو نگاه میکنم هیچ کمبودی نمیبینم ولی اصلآ از زندگی لذت نمیبرم.همیشه همین طوری بوده 21 خزونه که من اینجوریم.
همش تنهایی.همش غصه.همش دلتنگی... .آدمه دیگه دلت می خواد یه نفر روپیدا کنی باهاش حرف بزنی..یکی که جونتو واسش بزاری ولی فقط از تنهایی درت بیاره.
ولی حالا اگه خدا بخواد غمامُ تنهاییام میخوان تموم شن.
یه معذرت خواهیم بده کارم واسه اینکه نظرهاتونو من تایید نمیکردم.آخه میدونید من این وبلاگ واسه کسی که خیلی دوسش دارم درست کردم.
و فقط نظرهای اون تایید میکنم.البته این آخرا هم که دیگه اطلآ نظر نمی زاشتین.
تو این مدت خیلی از آدمها رو شناختم ...دوست .... دشمن .... همدم... همراز... هم گریه ... بگذریم از این حرفها که اگه بخوام بگم شاید بشه صدتا کتاب ، که هر صفحه اش سوز دلم و هزار درد بی جواب.....
خلاصه.. بگذریم... از همه ممنونم که تو این مدت خیلی بهم کمک کردن تا تلخترین و شیرین ترین تجربه های زندگیم را حس کنم .....
از همه اینا که بگذریم یکی هست که واقعا از ته دلم دوستش دارم ....همونی که همیشه و همه جا باهام بود ... من خیلی بدی بهش کردم ولی از همه بدیهام گذشت..... ترکش کردم ولی اون هیچ وقت تنهام نذاشت ...
آره... منظورم خدای بی همتاست... خدایی که به درگاهش همه گناهکاریم ولی همه رو میبخشه...
خدایی که همیشه و همه جا بهم کمک کرده ولی من کور بودم و هیچ کدوم رو ندیدم.... ...
به همون خداوندیش قسم هیچ دستی که به سمتش دراز شده رو خالی برنمیگردونه...شاید بعضی ها بگن " من که هرچی خواستم بهم نداده" ...این عده از آدمها تو زندگیشون غرق شدن و چشماشونو بستن ..هیچی رو نمیبینن ...
یه لحظه چشماتو باز کن ... چی بهت نداده ... همه چی داده ولی ما خودمونیم که نتونستیم بگیریم ، یا اگر هم گرفته باشیم عرضه نگه داشتنش رو نداشتیم ....
خود من ... به جرأت میتونم بگم هیچ وقت ازش چیزی نخواستم.ولی چند وقته دارم ازش یه چیزه بزرگ رو می خوام... عاجزانه ازش می خوام ..
چه شبها که به خاطرش اشک میریزم،و باز هم خواهم ریخت ...
شاید صدامو بشنو بهم لطف کنه و اون بهم بده ...........
نمیخوام زیاد سرتون رو درد بیارم ... فقط میخوام مثل یه دوست کوچیک یه حرفی بزنم .. اونم اینکه ، هیچ وقت و هیچ جا خدا رو از یاد نبرید که خیلی ضرر میبینید ....
با توکل به خدا کاراتونو انجام بدین.تو تمومه کارا با نیت پاک قدم بردارید.با یه قلب پاک و با خلوص نیت.
شاید امروزه با نیت پاکم بخوای کاری انجام بدی به چشم نیاد.ولی حداقل خود آدم دلش قرصه که نیتش پاکه و میتونه از خدا کمک بخواد
در آخر هم اینارو بگم و برم :
خدا رو میخوام نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام
خدا رو میخوام نه واسه مشکل و حل غصه هام
خدا رو دوست دارم نه واسه جهنم و بهشت
خدا رو میخوام اما نه واسه زیبا و زشت
خدا رو میخوام نه واسه خودم که باشم یا برم
خدا رو میخوام نه واسه روزهای تلخ آخرم
خدا رو میخوام نه واسه سکه یا سکو و مقام
خدا رو میخوام که فقط تورو نگه داره برام
خدا رو دوست دارم واسه اینکه تورو بهم داده
خدا رو دوست دارم چون عاشق بودن رو یادم داده
خدا رو دوست دارم چون عاشقها رو خیلی دوست داره
خدا رو دوست دارم چون عاشقو تنها نمیذاره
خدا رو دوست دارم واسه اینکه هواسش با منه
خدا رو دوست دارم آخه همیشه لبخند میزنه
خدا رو دوست دارم واسه اینکه من تو با همیم
خدا رو دوست دارم که میدونه ماعاشق همیم
البته بیت آخرش نمی دنم شاید بگی *اشتباه میکنی*
فکر کنم این آخرین پستی باشه که در سال85 گذاشتم.همین جااز ساله 85 هم خداحافظی میکنم خیلی سال خوبی بود.و برایه همه ی دوستایه گلم بخصوص
جوجویه قشنگم که تمومه زندگیمه سال خوبی رو آرزو میکنم.امید وارم که ساله 86 سال پر برکتی باشه پر از لحظه هایه شیرین.
پر باشه از اتفاقایه خوب..میدونی که کدوم اتفاقارو میگم...
بازم ببخشید پر حرفی کردم چند روزی بود که باخودم هم حرف نزده بودم.الان سبک شدم.
حلال کنین...
پرنده بر شانه های انسان نشست .
انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم .
تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم .
اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت : راستی ، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟
انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .
پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .
انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد .
چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .
پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است .
درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد .
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد
و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود
و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟
زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی .
راستی عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد .
آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست !!!!!
ای خدا می شود بازهم به ما بالهایمان را بدهی...
به تو گفتم قبل رفتنت اگه نباشی یک روز
میمیرم از پا میفتم
به تو گفتم خودمو میکشمُ پر میزنم تو آسمونا
بگو گفتم یا نگفتم
بگو گفتم یا نگفتم
به تو گفتم زنده ام بانفس خیال چشمات
چشاتم تنهام گذاشتن
حالامن موندمو اشکُ بغضُ آهُ عکس پاره ی تو و من
بگو گفتم یا نگفتم
بگو گفتم یا نگفتم
مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره
حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب دار
دیگه جون نداره دستام آخر قصه رسیده
عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده
چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو ؟
در این سرای بی کسی،کسی بدر نمی زند
در آسمان دل ما پرنده پر نمی زند
*****
اگه یه روز رفتی سفر
با کوله باری از خطر
تا یه طلوع تازه تر
تو رو به رنگ اون سحر منو از این قفس ببر
اگه که تو سنگ صبور
رفتی تا یه خیال دور
تا نوک قله های نور
تا اون هوای خوب و تر منو از این قفس ببر
منو ببر آبی رود
تا یکی بود یکی نبود
تا زیر گنبد کبود
تا قصه های ساده تر منو از این قفس ببر
قسم به رویای محال
به خواب خوب این خیال
به این من رو به زوال
اگه یه روز رفتی سفر منو از این قفس ببر
.
.
.
.
میدونی بهترین مزیت تنهایی چیه؟
نمی دونی؟
بهترین مزیتش اینه که کسی اشکاتو نمی بینه
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
به تو می اندیشم
تک و تنها به تو می اندیشم
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب!
من فدای تو ، به جای همه گلها تو بخند!
اینک این من ، که به پای تو درافتادم باز،
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر،
تو ببند!
تو بخواه!
پاسخ چلچله ها را تو بگو،
قصۀ ابر هوا را تو بخوان!
تو بمان با من ، تنها تو بمان!
مهربووووووووووووووووووووووووووون
اینو واسه تو گذاشتم امیدوارم خوشت بیادو
کمی غماتو فراموش کنی
و هیچوقت آسمون دلت ابری نباشه دیگه
سلام گلم ....سلام نفسم زندگی من....
خوابیدی لیلی کوچکم،پری قصه هام؟خوابم نبرد داشتم فکر میکردم گفتم بیام واسه تو بنویسم.....
نمی دونم چه جوری شروع کنم ...اینجوری شروع کنم که.....
بی تو از آخر قصه ها می ترسم
من بی تو شرمسارترین افسانه ناتمامم ..... بی تو میپوسم از این بی سرانجامی .....
میبازم به تمام هراس ها ...
از ای کاش ها میسوزم و از فرداها می ترسم ....
من هنوز و همیشه به تو دلخوشم و محتاج ....
باور کن اگه بخوایم میشه به پاکی قصه های مادر بزرگ هجرت کرد...
اگه بخوایم میشه به کوچه پاک پروانه رفت ....
بارون که بباره یه کوچه کوتاه بی کبوتر کفاف تکامل تموم لحظه های قشنگمون رو میده ....
بیا ...بیا و لحظه ای کنار فانوس نفس های من آروم بگیر ...بیا و امشب رو بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش ...
می خوام امشب بی پوشش پرده بارون تماشات کنم ...یه دل سیر....چی میشه ..........؟؟
هرچند میدونم هیچ وقت از دیدنت سیر نمیشم
عزیز دلم تنهام نذار....تو که میدونی بی تو میمیرم....
بی توغم دنیا تو چشمامه
بگو که پیشمی گلم
.
.
.
.
بگو که گل نفرستد کسی به خانه من ...که عطر یاد تو پر کرده آشیانه من .....
تو چلچراغ سعادت فروز بخت منی.... به جای ماه تو پرتو فشان به خانه من ..............
عزیزم ... عزیزم.................
به شوق روی تو من زنده ام خدا داند..... برای زیستن اینک تویی بهانه من..................
عزیزم ..........عزیزم ....................
الهی هر چی غم و غصه داری بیاد تو این دل دیونه ی من ....
گلم خوب بخوابی.شب بخیر
تحمل بی کسیام به خاطر تو بود و بس
همیشه دل وا پسیام به خاطر تو بود و بس
قسم به مشکیه چشات که دل رو آتیش میزنه
شکستن هرم نگام به خاطر تو بود و بس
بازم رو شونه ی غزل اشک میریزم به یاد تو
غروب غمگین شبام به خاطر تو بود و بس
اینو بدون هر جا برم دلو پیشت جا می زارم
شعرهای سرخ و آشنام به خاطر تو بود و بس
هیچ کسی قد من تورو دوست نداره
خوب میدونی همه عمر رنگ دعام به خاطر تو بود و بس
چروک شدن ترانه هام، به افتخار گریه هام
شکستنای بی صدام به خاطر تو بود و بس
تو انتظار فاصله یه نامه ی دیگه میدم
تو شعری که باز قافیه ش به خاطر تو بود و بس
به خاطر زلال عشق به خاطر طواف درد بازم میگم با احترام
اگه چشمام عاشقیشو به هیچ کسی جز تو نداد
به خاطر تو بود ، به خاطر تو بود و بس
قلم تو دستام داغ میشه مینویسه باید بگم که زندگیم ختم کلام به خاطر تو بود و بس
زندگیم ،عشقم،نفسم تویی عزیز دلم
هیچ وقت تنهام نزار که میمیرم
.......................................................................................................................................................
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام.
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطر آلود.
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم.
کاش براین شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم.
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه من
گرم رقصی موزون.
کاشکی پنجه من
در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می جست.
چشم من چشمه زاینده اشک
گونه ام بستر رود.
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود.
خوابی دیدم....
خواب دیدم در ساحل با خدا قدم می زنم.بر پهنه ی آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد.
در هر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم.یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا.
وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم.
متوجه شدم که چندین بار در طول زندگی ام فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است.
همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است.
این واقعا برایم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سؤال کردم:
"خدایا تو گفتی اگر دنبال تو بیاییم.در تمام راه با من خواهی بود.
ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام فقط یک جفت جای پا وجود داشت.نمی فهمم چرا هنگامی که
بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی."
خدا پاسخ داد:"بنده بسیار عزیزم من در کنار تو هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت."
اگر در آزمون ها و رنج ها فقط یک جفت جای پا دیدی،زمانی بود که تو را در آغوش حمل می کردم.
*خدا رو فراموش نکنیم مهربووووووووون*
در سایه ی امن ترین سایه بان هستی ( خدا ) دلواپس دلواپسی های هم باشیم
از دل تنگیام بگم
نه
نه بی خیال....
اینجا کسی نیست که به دادت برسه دل بی کسُ کارمن
کوتاه بیا
به قول یارو فدای سرت
***********
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد
بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم
و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت میکارم
تا بدانی فنجونکم که خیلی دوست دارم
میدونی تنها چیزی که هیچ وقت آدمو تنها نمی زاره چیه ؟
.
.
.
.
همون تنهایی
البته من که تنها نیستم من یکیُ دارم که واسم یه دنیاس
جوجویه قشنگمُ دارم
خیلی دوست دارم
زندگی من تو اون نگاهایه قشنگت معنا میگیره
یادخلوتم
تنهایی ام
گریه هایم را مخواه...
این سکوت و رخوتم را
غصه هایم را مخواه...
قصه هایم مال تو
دست هایم مال تو
هرچه از شادی و شوردارم مال تو
چشمهایم زندگیم مال تو
هق هق بی انتهای جمعه هایم را اما مخواه
فنجونکم دوست دارم
می خوام بگم: دوسِت دارم! به پنجره ! به آسمون
به این شب ِ آینه دزد! به تک درخت ِ کوچه مون
می خوام بگم: دوسِت دارم! به تو! به اسم ِ نقطه چین
به گریه های بی هوا! به کولی ِ کوچه نشین
می خوام بگم: دوسِت دارم! به هر رفیق ُ نارفیق
به شاعرای بی غزل! به جنگلای بی حریق
میخوام بگم: دوسِت دارم! به قاتلم! به روزگار
به اون کسی که میندازه به گردنم طناب ِ دار
دنیای ما عوض می شه، تنها با این جمله ی ناب:
دوسِت دارم، دوسِت دارم، دوسِت دارم تو این عذاب
می خوام بگم: دوسِت دارم! به بادبادک! به مدرسه
به ترکه ی خیس ِ انار، کنار ِ درس ِ هندسه
میخوام بگم: دوسِت دارم! به مرغ عشق بی قفس
به جغد ِ پیر ِ بد صدا! به نی زنای بی نفس
میخوام بگم: دوسِت دارم! به هر چی خوبه، هر چی بد
به خونه های کاگِلی! به سیبای توی سبد
می خوام بگم: دوسِت دارم! به بغض ِ تلخ ِ انتظار
به بدترین فصل ِ سفر! به آخرین سوتِ قطار
دنیای ما عوض می شه، تنها با این جمله ی ناب:
دوسِت دارم، دوسِت دارم، دوسِت دارم تو این عذاب.
خیلی دوست دارم جوجو..
همین جام گلم می خوام برات بنویسم
برای تو می نویسم که بودنت حس نشاط و زندگی و خوشبختیه
برای تو می نویسم... من از عشق بی تابم من از دوری بیزارم.دوست دارم با تو پرواز کنم و از آسمون فراتر برم.
تو هستی، امید هم هست. دوست دارم حضورت تنها در خیالم نباشه ، آرزو میکنم همیشه کنارم باشی .
چقدر دلم هوای آسمونو کرده فرقی نمی کنه ابری باشه یا ستاره بارون دلم برای آسمون تنگه
انگار باز حال و هوای دلم ابری شده گلوم از بغضی سنگین می سوزه چشمام می خواهند ببارند
دوست دارم از زندگی بگم،از امید،ازتنها آرزوم.شاید حدس بزنی چیه ولی میگم بقیه بدونن
خدیا مثل همیشه می خوام باهات حرف بزنم درددل کنم.خدایا خودت میدونی تا الان اگه هم باهات حرف میزدم چیزی ازت نمی خواستم.
اگه سجدت میکردم توقعی نداشتم.اگه گریه میکردم انتظار چیزی نداشتم خداجون میدونم همه ی این کارا وظیفه یه مخلوق در برابر خالقشه
میدونم که کاری نکردم میدونم که تو انجام وظایفم گاهی وقتا کوتاهی کردم.ولی میدونم تو اینقدر بزرگ و مهربون هستی که بخوای
از کوتاهیام چشم پوشی کنی اینقدر بخشنده هستی که دستایی که درخونتو میزنن دست خالی بر نمگردن
میدونم که صدامو میشنوی میخوام الان یه چیزی ازت بخوام می خوام خواهش کنم فنجونکمو ازم نگیری می خوام به خاطر این گریه هام
به خاطر سجده هام ازت این خواهشو بکنم.اگه نه میخوام جونمو بگیری چون خودت بهتر از هر کسی میدونی نمیتونم بدون فنجونکم ادامه بدم.نمیتوننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننم
میشه بگی کجایییییییییی؟
من دق کردم. چرا نمیایی دیگه
مهربوووووووووون
من هنوز منتظرم
یادت نره که یاد تو همیشه همراه منه!
یادت نره که خواستنت مثل نفس کشیدنه!
یادت نره که آینه از طپش تو روشنه!
یادت نره نبودنت جونم ُ آتیش می زنه!
*******
" هست آن نیست که هر لحظه کنارت باشد
هست آن است که پیوسته به یادت باشد"
دلم خیلی برات تنگ شده ...
شنیدم باز سراغم رو گرفتی
چی شد باز یاد این عاشق می افتی
شنیدم گفتی دل تنگ مایی
همین روزا سراغ ما میایی
اگه دنبال عشقی عشقت اینجاست
هنوز کنج دل دیوونه ی ماست
میدونستم یه روزی بر میگردی
زمونه کرد تو با ما بد نکردی
خودت نیستی خدات هست
نگات هست و صدات هست
به دل حال و هوات هست
بگوشم قصه هات هست
می دونستم میایی , دلم می گفت تو راهی
نرفتی تو ز یادم , به هیچکس دل ندادم
شنیدم باز دلت تنگ دل ماست
دلت بی تاب این دیوونگی هاست
تو رفتی تا که دنیا رو بگردی
چنین دیوونه ای پیدانکردی
می گن که دل به دل راه داره
وگرنه کار دلها زاره زاره
بیا این در به روی عشق بازه
بیا با پیغوم های تازه
که اینقدر قمار عشق قشنگه
ندارم وحشتی در دل , ببازه
خودت نیستی خدات هست
نگات هست و صدات هست
به دل حال و هوات هست
بگوشم قصه هات هست
میدونستم میایی , دلم می گفت تو راهی
به خاطر تو می نویسم ، به خاطر تو می خونم ، به خاطر تو زنده ام ، به خاطر خودت ، وجودت ، نگاهت ، غرورت . تویی که شدی همه چیزم ، دوست دارم همیشه باهام باشی . نمی دونی چقدر دوست دارم .بیشتر هر چیزی .............. ! می دونی ؟ |
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم...
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم...
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم...
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم...
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم...
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم...
کجایی چرا نمیای؟
من خیلی وقته که منتظرم