-
...!
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 16:16
در انجماد نگاه های سرد مردم خدایا دلم برای جهنمت تنگ شده.
-
خدایا
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 19:59
خدایا دلم گرفته از خیلیها دستانت را به من بده تا آنها را به تو نشان دهم. من میگویم و تو آنان را ببخش
-
خدایا
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 17:35
خدایا کمی نفهمی عطا کن !! مردیم از بس فهمیدیم و به رویه خودمون نیاوردیم.
-
تکرار
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 18:40
باد که در موهایت خانه میکند واژه ها معصومانه به من پناه میاورند. آن وقت است که مثل حزیان دم مرگ پراکنده گویی هایم را دوست میداری... . ************* این روزها ادمها بیشتر به دست هم پیر میشن تا به پای هم
-
امیدهای نا امید
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 17:44
نشسته ام به سوگ امیدهایی که زیر اوار دروغین عاطفه مدفون شده اند درست مثل روحم درست مثل احساسم دارم از درد میمیرم. درد تازیانه های سوزنده ی زندگی درد حرفهای برنده درد تنهایی... آه تاریکی شبهای بی ستاره ام رو فرو میبرم به امید رسیدن به صبح خیره میشوم به تصویر شکسته خودم در اینه وسکوت میکنم. تا ابدیت را پر کنم از ایهام...
-
حس
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 19:45
رسیده ام به حس برگی که میداند باد از هر طرفی که بوزد سرانجامش افتادن است.
-
حرف تکراری
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 18:35
از میان پنجره های بیشمار جهان تنها پنجره ی اتاقم برایم کافیست تا روزی هزار بار نیامدنت را به تماشا بنشینم. ************** سردم شده یخ زدم خسته شدم انگار نگاهم به یه نقطه گره خورده یه نقطه بین بودن و نبودن! دارم له میشم زیر سنگینی حرفها و فکرهای بی روحی که پا میزارن رویه حقیقت بودنم.
-
مادر
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 00:04
میخواستم بخوابم یه دفعه ناجور دلم واسش تنگ شد. البته همیشه دلتنگشم خیلی وقته ندیدمش کاش میشد یه دل سیر دیدش بعد محکم بغلش کرد بعدم خودتو تو بغلش سبک کنی،کاش میشد بغلش کنی بعد آروم تو گوشش بگی مهربون دوست دارم خیلی مادرم عشق من تو همان شقایق معروف سهرابی تا تو هستی زندگی باید کرد. بیا تو خوابم تورو خداااااااااااا
-
25
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 01:10
کاش دور بودی اما نزدیک همیشه از نزدیک بودن های دور میترسیدم. همیشه از هرچی بترسی سرت میاد. زیر این آوار تنهایی دارم له میشم احساس میکنم زمان متوقف شده چرا نمیره جلو. صدای ساعت دیواری داره دیوونم میکنه. تو این سکوت شب کاش میشد یکی دستشو زیر این آوار تنهایی ستون میکرد. کاش میشد . این روزها خیلی حس بدی دارم احساس...
-
آرزوهای محال
شنبه 13 خردادماه سال 1391 17:09
واژه ها را زیرو رو میکنم ولی... حرف جدیدی پیدا نمیکنم که محبتم را سزاوار باشد. نگاه،خاطره ها،خنده ها و اشک ها هیچ کدام افاقه ی ماندنت نبود. نمان، برو تا زمان همه چیز را حل کند. مثل همین قندی که درون چای دلتنگیم هم میزنم. خسته ام از آن همه احساس و عشق،ولی تو چه کردی؟؟؟ مرا به خاطره ها سپردی. خاطرات منو تو با ارزش تر از...
-
خلوت
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 11:48
قصه ی اصحاب کهف شوخیست! اینجا یک روز که بخوابی ... . همه تو را از یاد خواهند برد .
-
حرف اخر
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 00:14
باید شجاعت عاشقانه از دست دادنو داشته باشم نه حماقت به هر قیمت نگه داشتنو . دیگه خودمو تحقییر نمیکنم. هرچی میشه به درک.چرا خودمو کوچیک کنم؟ به عشق کی ؟به یاد کی ؟ وقتی کسی قدرتو نمیدونه بزار همه برن به درک چرا باید این همه خودمو به اب اتیش بزنم؟ چرا باید عزیزترین کسهام که از گوشت و خون منن ازم برنجن به خاطر کسی که...
-
لبخند مصنوعی
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 18:15
از این فکرای آشفته از این حالی که من دارم از این لبخند مصنوعی که میسوزونه بیزارم از اینکه له بشم هر روز با این حرفای تکراری از اینکه از تو میپرسم هنوزم دوستم داری از این مردی که میخنده ولی از گریه لبریزه از این روزای تکراری که هر دم عصر پاییزه دلم میخواد که برگردم به قبل از بودن با تو یا روزی رو ببینم که تو پس میگیری...
-
...........
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 17:40
خدایا ... خدایا، یا بزن بره جلو یا خیلی برگردون عقب اینجای زندگی خیلی دلم گرفته. ******************************** همه چیز و همه کست رو کنار بزنی واسه یه نفر. حتی از دیدن مادرت محروم شی. آخرشم بهت بگن تو پایبند نیستی. خدا جون نوکرتم خودت کجایی؟ به کی بگم ؟ نمیشه بیای یه سر بزنی ببینی این پایین چه خبره؟ نمیشه بفهمونی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 17:06
خداوند خوب میدانم که گام در مسیری نهادم که مقصدش با تو نسبتی دارد و هرچند خیال کردم گامهایم به سمت افقی بی بازگشت میروند اما این افق و این انتها از بدو حرکت و آغازین گام بازگشت مطلق بوده است همچون راه و مسیر همه خلق و همه عالم که انتهای همه تنها منتهی به مدار توست. و خداوند با انکه برای همیگمان گاه بدرقه سفری خوش آرزو...
-
قصه ی ما
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 19:38
چوپان قصه ی ما دروغگو نبود او تنها بود واز فرط تنهایی فریاد گرگ سر میداد افسوس که کسی تنهاییش را درک نکرد همه در پی گرگ بودن و در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست.
-
ادمها !!!
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 22:42
کوچه ها را بلد شدم خیابان ها را ... مغازه ها ... رنگ های چراغ راهنمایی را ، جدول ضرب را ، و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم... اما... هنوز گاهی میان آدم ها گم می شوم... آدم ها را خوب بلد نیستم... ********************* خیلی وقت پیش خیلی چیزا دوس داشتم ولی الان فقط تنهای،تنهای،تنهایی تنها تنهایی رو دوس دارم
-
!!!!
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 23:57
میترسم از فردایی که پشت این شب منتظره
-
آرزو
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 23:54
خدا کند انگورها برسند جهان مست شود به شانه ام بزنند رئیس جمهور ها و گداها خدا کند انگورها برسند امو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد هندوکش دخترانش را آزاد کن. برای لحظه ای تفنگها یادشان برود دریدن را کاردها یادشان برود بریدن را قلمها آتش را آتش بس بنویسند خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند پنجره ها دیوار ها را بشکنند و تو...
-
امید
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 23:58
زندگی باید کرد گاه با یه گل سرخ ،گاه با یک دل تنگ گاه باید روئید در پس این باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان زندگی باوری میخواهد انهم از جنس امید که اگر سختی را،به تو یک سیلی زد یک امید قلبی به تو گوید: که خدا هست هنوز. . . . . توقع چیزیه که همه دارن ولی انتظار دارن تو نداشته باشی. اعصابم چیزیه که هیچکی نداره ولی...
-
نکته
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 21:45
بزرگی روحت را میان دستانت پنهان کن که بزرگ بودن میان مردم کوچک سخت است.
-
یاور من
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 23:11
خداوند مادام که نیازمند یاریت هستم و دست خالی نیازم به سویت دراز است پرسشم از خویش و از غیر است که من بی مقدار که اگر دست یاری گر تو یاریش نکند حتی یارایه یاری خویشم نیست پس چگونه باید یار یاری چون تو باشم که خود یارو یاری گرُ یاوری و پروردگار آفریدگارُ یار یار یار یاور من در پس این پرسش دانایی اندک آدمیم پاسخ میدهد...
-
... !
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 00:52
زیبا ترین دیالوگ پدر ژپتو به پینوکیو. چوبی بمان پسرم... دنیای آدمها سنگیست... * * اسم تو را آسمان میشنود باران سر میخورد زیر پلکهای من.
-
بدون من
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 23:22
دیدی که سخت نیست تنها بدون من وصبح میشود شبها بدون من این نبض زندگی بی وقفه میزند فرقی نمیکند با من یا بون من. . . . . دستهایت را زیر آوار تنهاییم ستون کن من از این آوار بی کس بودن میترسم .
-
یادمان باشد
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 22:55
* یادمان باشد هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را * یادمان باشد کاری نکنیم که نتوانیم انرا برای دیگران تعریف کنیم * یادمان باشد فرار راه به دخمه ای میبرد برای پنهان شدن،نه آزادی * یادمان باشد لبخندمان را در ایینه جا نگذاریم * یادمان باشد اندک است تنهایی ما در برابر تنهایی خورشید * یادان باشد دلخوشی ها هیچ کدام...
-
سکوت
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 23:19
فریادها مرده اند سکوت جاریست تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است. میگویند خدا تنهاست ماکه خدا نیستیم!! چرا تنهاییم؟
-
مرگ
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 21:06
باغبانی پیرم که به غیر از گلها از همه دلگیرم کوله ام غرق غم است آدم خوب کم است عده ای کورو کرند عده ای هم پکرند دلم از این همه غم میگیرد و چه خوب است آدمی آخرش میمیرد ******************* دلتنگ کودکی ام،یادش بخیر... قهرمیکردیم تا قیامت و لحظه ای بعد قیامت میشد
-
تو...
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 21:13
تو شاهکار خالقی تحقیر را باور نکن بر روی بوم زندگی هر چیز میخواهی بکش زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن تصویر را باور نکن خالق تو را شاد آفرید آزاد آزاد آفرید پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 22:54
به احساست بیاموز نفس نکشد... . هوای دلها آلودست.
-
دل تنگم ...
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 00:04
رویاهایم را به من برگردان